گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

نرگسا! چیستت که پنداری

دوش برخاستی ز بیماری

نیست پیدا ز ناتوانی تو

حالت خواب تو ز بیداری

در خمار شبانه یی زیرا

جام داری و باده نگساری

چشم برره نهاده چون نگری

گر نه در انتظار دلداری؟

از خیار آتش ارتواند جست

تو بعینه از آن نمو داری

ز مردین شمع در زرین لگنی

لیک در حالت نگو ساری

با صبا از سرکرشمه و ناز

خیزد از اشک ابر آزاری

خاک پایی و از دماغ تهی

برشکسته کلاه جبّاری

اشک خیزد زچشم و چشم تو باز

خیزد از اشک ابر آزاری

باد در سر گرفته یی، رسدت

که جوانیّ و خوب وزر داری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode