گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

عید کنون عید شد که روی تو دیدم

کار کنون راست شد که در تو رسیدم

با چه برابر کنم چنین دو سعادت

من که مه عید را بروی تو دیدم

جان و جوانی بباد دادم از یراک

بوی سر زلف تو زیاد شنیدم

در هوس آن که بر خط تو نهم سر

سوی تو همچون قلم بفرق دویدم

راه چو زلفت دراز بود و چو شانه

پای شدم جمله و بسر ببریدم

شرح یکی از هزار هم نتوان داد

آنچه من از دست فرقت تو کشیدم

در طلب آفتاب روی تو چون صبح

دم نزدم من که پیرهن ندریدم

دولت وصل تو یار من شد و آخر

جان خود از دست هجر باز خریدم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

باز رسیدم جمالِ دوست بدیدم

وز لبِ شیرینِ او به کام رسیدم

در عرصاتِ شبِ فراق معیّن

روزِ قیامت هزار بار بدیدم

باز نیارم به صد هزار زبان گفت

[...]

ملک‌الشعرا بهار

روی تو دیدم ز عمر دست کشیدم

چشم مو کاش کور مرفت که تور نمدیدم

ای بچه آهوی چین بروکه مو امروز

هرچه دویدم ردت‌، بذت نرسیدم

ابرو و چشمای تو چار آس و تو شاهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه