گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

فروغ روی شریعت تویی که همواره

سواد مسند تو پشت ملّت و دین بود

تو شهسوار بدی در صف کرم آنگاه

که نقره خنگ سپهر از هلال نوزین بود

ز شوق گوهر لفظ تو ای بسا شبها

که آستین من از روی من گهر چین بود

اگر ز هجر تو تلخست زندگانی من

عجب مدار که وصل تو جان شیرین بود

هر آن نفس که زدم در فراق خدمت تو

چو صبح تعبیه دروی هزار زوبین بود

جهانیانرا در غیبت تو شد معلوم

که شرع راز شکوهت چه مایه آیین بود

ز یکدگر بپراکند چون بنات النعّش

زمانه جمعی کان رشک نظم پروین بود

چو شاه شرع ز ما در عرای غیبت شد

همه تسلّی اهل هنر بفرزین بود

زمانه ناگهش از ما بر غم ما بر بود

زهی زمانه که با ماش اینهمه کین بود

اگرچه فرقت آن صدر هر یکی ده کرد

جراحتی که درین سینه های غمگین پود

امید وصل تو اکنون محقّقست از آنک

وصال یوسف و یعقوب ز ابن یامین بود