گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

ای سرافراز که هر جای که صاحب نظریست

خاک پایت را از دیده و دل چاکر شد

آفتابست که عالی نظر آمد، بنگر

که چه از حرص زمین بوس تو مستشهر شد

هرکه چون نرگس صاحب نظرست از سر ذوق

چون گل از آرزوی دیدن تو صد پر شد

سخن از مدحت تو زیور جان و تن گشت

نظر از دانش تو مدرک خیر و شر شد

هرکه منظور تو شد همچو ستاره ز شرف

جایگاهش بَر از این طارم نه منظر شد

کرد با نور ضمیرت سوی خورشید نظر

در زمان مردم چشم از خوی خجلت تر شد

در هر آن سوخته‎‌ای کآتش مهر تو گرفت

همچو شمع از نظر دولت تو سرور شد

نظر کوکب مسعود بهه هرکس که رسید

چشم بد دور ، چه گویم که چه نیک اختر شد

یک ره اندر نظر لطف تو آمد نرگس

آن نظر بر سر او تا به ابد افسر شد

کمترین ذرّه ز رای تو همین خورشیدست

که ز یُمن نظرش خاک، زر و گوهر شد

نظری در حق من کردی و من چون نرگس

گفتم از این نظرم کار همه چون زر شد

بست پیش نظرم پردۀ حرمان تقدیر

تا به اقبال من آن تیز نظر ابتر شد

داشتم چشم بسی زرّ و درم از نظرت

لیک بی فایده تر از نظر عبهر شد

گشت ادرار سرشکم ز ره دیده روان

کآن نظر از چه یکی نیمه به آب اندر شد

بود وجه نظرم آینۀ اسکندر

کید اعداد برآن باروی اسکندر شد

گشت چون وجه معیشت نظر من تاریک

بس کزین سوخته دل دود به چشمم برشد

مشکل حال من ای تیز نظر حل کن از آنک

در محلّ نظر آن مُعضَله سردفتر شد

طرفی از جود تو بربستم و از بلعجلی

تا که من چشم زدم حال نظر دیگر شد

چشم بندی نگر ای خواجه که در لعب نظر

مهره‌ای کز تو گشاد از دگران ششدر شد

هیچ معروف نفرماید تنقیص نظر

هم ز قاصر نظران کار چنین منکر شد

حاسدانم را از چشم برون می آید

این نظر کز کرمت بهرۀ من کهتر شد

لاجرم چون ز چنان چشم برون می‌آید

چه عجب گر خللی با نظرم همبر شد

پیش ازینم نظری نیک روان بود چو آب

چشم بد بر نظر من زد و کاریگر شد

می‌دود هم ز قفای نظرم چشم حسود

کار او از نظرت گرچه به گردون بر شد

نظر هیچ جهان دیده چنین عبرت نیست

که در او عبرت ارباب نظر مضمر شد

پس عجب نیست اگر شد نظر من باریک

گشت باریک‌نظر هرکه سخن‌پرور شد

نظر لطف تو چون نیست سوی من به کمال

لاجرم آن نظرش نیمه‌ای اندر سر شد

نظر کوته من خود دو وجب بود و از آن

یک وجب پیش همانا به عدد کمتر شد

چشم من بر کرمت از نظر احول بود

بخت کوری مرا خود نظرم اعور شد

زین حدیثم نه نظر بر دو سه دینار زرست

لیک تا دانی کین بنده چه مستحقر شد

بیش ازین چون نظر از چشم فرو مگذارش

که ز بس آمد و شد همچو نظر مضطر شد

شعر بیچاره چرا از نظرت ساقط گشت

گیر کین بنده گنه کرد و بدان کافر شد

زین نظرنامه اگر کار نگردد به مراد

پس چنان دان که همه رنج رهی بی‌بَر شد

 
 
 
جهان ملک خاتون

دیده ای کاو به سر کوی وفا رهبر شد

بی تکلّف به همه ملک جهان سرور شد

دیده ام بی تو نمی دید جهان را گویی

توتیای شب وصل تو ورا رهبر شد

جان همی داد دلم در هوس دیدارت

[...]

مشتاق اصفهانی

تیغ بیداد ترا خط سیه جوهر شد

زنگ بر آینه روی تو روشن گر شد

بیشتر چشم تو از سرمه زیان‌آور شد

شب زلفت ز خط سبز سیه دل‌تر شد

ترکی شیرازی

چون شه تشنه لبان، بی کس بی یاور شد

وقت جان بازی شهزاده علی اکبر شد

همچنان سرو خرامان، ببر مادر شد

صدف دیده اش از اشک، پر از گوهر شد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه