گنجور

 
جهان ملک خاتون

دیده ای کاو به سر کوی وفا رهبر شد

بی تکلّف به همه ملک جهان سرور شد

دیده ام بی تو نمی دید جهان را گویی

توتیای شب وصل تو ورا رهبر شد

جان همی داد دلم در هوس دیدارت

شکر یزدان که به مهر رخ تو بیمر شد

فصل ایام بهارست و لب جوی خوشست

لیک با زیور حسن تو کنون بهتر شد

سوسن از جمله ریاحین چو به بو کمتر بود

بوی خلقت بشنید او و زبان آور شد

یار من دور شدی باز ندانم خود را

چه کنم با تو مرا دیده و دل خوگر شد

آتش عشق تو هر لحظه فزونست مرا

مهر ما روز به روز از دل تو کمتر شد

جان بدادم به امید شب وصلت باری

روزی ما نشد و زان کسی دیگر شد

از پراکندگی حال جهان بی خبری

زلف گمراه تو زان روی چنین کافر شد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

اس سرافراز که هر جای که صاحب نظریست

خاک پایت را از دیده و دل چاکر شد

آفتابست که عالی نظر آمد، بنگر

که چه از حرص زمین بوس تو مستشهر شد

هرکه چون نرگس صاحب نظرست از سر ذوق

[...]

مشتاق اصفهانی

تیغ بیداد ترا خط سیه جوهر شد

زنگ بر آینه روی تو روشن گر شد

بیشتر چشم تو از سرمه زیان‌آور شد

شب زلفت ز خط سبز سیه دل‌تر شد

ترکی شیرازی

چون شه تشنه لبان، بی کس بی یاور شد

وقت جان بازی شهزاده علی اکبر شد

همچنان سرو خرامان، ببر مادر شد

صدف دیده اش از اشک، پر از گوهر شد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه