ای انکه در ضمایر ارباب نظم و نثر
اندیشه یی زمدح تو خوشتر نیامدست
صاحب شهاب دین که بجز رای روشنت
بر خیل روزگار مظفّر نیامدست
هرگر خلاف آنچه ترا بود در ضمیر
در طبع چرخ و خاطر اختر نیامدست
زان عطرها که خلق تو آمیخت خلق را
یک شمّه بهرۀ گل و عنبر نیامدست
در آهنین حصار زدستت گریختست
گوهر بهرزه در دل خنجر نیامدست
تا روزگار بر خط حکمت نهاد سر
از فتنه همچو زلف بهم بر نیامدست
یک قطره خون ناحق دردور عدل تو
جز کزقنینه در دل ساغر نیامدست ؟
بر سر چرا زند کف و افغان چرا کند
دریا ار زدست تو مضطر نیامدست
باد هوا زلطف تو در خاک ره فتاد
بر خیره آتشش بر سر اندر نیامدست
با کلک یک بدست و رمح درازقد
کرد اضطرابها و برابر نیامدست
عدل تو تا طبیب مزاج ممالکست
اطرافش از فتور مشمّر نیامدست
بیمار خامه را که بشد مغز از استخوان
در عهدت آرزوی مزوّر نیامدست
سرهم بدست خویش برین آستان نهد
هر کو بپای خویش بدین در نیامدست
ناطق بود بمدح تو تادرتنش رگیست
هرکو تهی دماغ چو مزهر نیامدست
دارد چو آب خامۀ تو بر سر زبان
هر دانشی که در دل دفتر نیامدست
زان معضلات کز درکش عقل قاصرست
کلک ترا کدام مسخر نیامدست
باشد شکم تهی و شب و روز می دود
آری بهرزه کلک تو لاغر نیامدست
آزاد و خوش زبانی چون سوسن و ترا
در چشم زر و سیم چو عبهر نیامدست
این اشک چشم دشمن و آن رنگ وروی اوست
خواری بخیره بر گهر و زر نیامدست
لطف تراست منّت جان بر جهانیان
این نکته از گزاف مرا در نیامدست
گو باز پرس از در و دیوار اصفهان
آنرا که این حدیث مقرّر نیامدست
کردند اتفاق که مثل تو خواجه یی
در حیّز وجود ز مادر نیادمدست
ای همچو گوهر آمده بر سر زکائنات
از دست تو چه بر سر گوهر نیامدست ؟
عمریست تا درآرزوی خدمت توام
وین دولتم ز بخت میسّر نیامدست
حرمان من ز خدمت و اختیار نیست
مشکل بودهرآنچه مقدّر نیامدست
طوماروار بنده بخود در گریختست
زیرا بهیچ مجمع و محضر نیامدست
درچیده دامنست چو غنچه ز خلق از آنک
بیرون ز غنچه چون گل صد پر نیامدست
لطف تو حاجب و کرمت میربار بود
بی پایمرد چاکرت ایدر نیامدست
از قسم حادثات کدامست صبعتر
کان بر سرم ز چرخ ستمگر نیامدست؟
قومی که حاسدند مرا بر زبانشان
آن می رود که در دل چاکر نیامدست
آنها که کرده اند حوالت بعرض من
حقّا که در خسال مصور نیامدست
گر در حضور بنده بگوبند بشنوند
تنها کسی بحضرت داور نیامدست
پیدا شود هر آینه مصداق قول من
کاخر بدین فسانه بسی بر نیامدست
گفتند خواجه نام تو آورد بر زبان
انصاف این حدیثم باور نیامدست
زیرا که سالهاست که در حضرت صدور
نام کسی ز اهل هنر بر نیامدست
زنهار تا ز بنده بتقصیر نشمری
تا این زمان بخدمت تو گر نیامدست
یا دست حادثات زمن بر نبسته اند
یا مدّت بلای مرا سر نیامدست
نقش سه شش چه سود که آید ز کعبیتن
آنرا که مهره زین ششدر نیامدست
خود چون رسد بحضرت تو آنکه خود هنوز
گامی ز اوج چرخ فراتر نیامدست
دره من بچشم لطف نگر گرچه خودترا
در چشم چیزهای محقّر نیامدست
آیند اهل فضل بدرگاه تو بسی
لیکن مگر چو من سخن آور نیامدست
خشکست شعرم آری دیرست مرا
از بحر شعر نوک قلم تر است
در دل نهان مدحت صاحب نشانده ام
اما هنوزنیک فرا برنیامدست
بر ،زین سپس دهد که خورد آب لطف تو
کز شاخ خشک میوه فرا در نیامدست
بپذیر این بضاعت مزجاة از رهی
منگر بدان که لایق و درخور نیامدست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به مدح و ستایش شخصیتی بزرگ پرداخته است. شاعر به قدرت و فضیلتهای او اشاره میکند و بیان میدارد که هیچ چیزی از او کمتر از آنچه که نشاندهنده عظمتش است، نیامده است. او به ویژگیهای مختلف شخصیت و اخلاق این فرد اشاره میکند و میگوید که در طول تاریخ، مدح و ستایش او به سختی در کلام شاعران دیگر یافت میشود. در نهایت، شاعر بیان میکند که با وجود اشتیاق و تلاش برای خدمت به این شخصیت بزرگ، به دلایلی برایش امکانپذیر نبوده است. این شعر با زبانی جذاب و استعارههای زیبا، احساسات عمیق شاعر را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: ای کسی که در دل اندیشمندان شعر و نثر، یاد تو بهترین موضوع برای مدح و ستایش بوده است.
هوش مصنوعی: این بیت به شخصیتی اشاره دارد که در دوران خود، نظر و اندیشهاش به اندازهای روشن و برجسته است که هیچ کس دیگر نتوانسته بهپای او برسد. او در میان دیگران درخشش خاصی دارد و اندیشهاش در تاریخ بینظیر است.
هوش مصنوعی: هرگز چیزی که در دل تو بوده، در سرنوشت و تقدیر چرخ و ستارهها نیامده است.
هوش مصنوعی: آن بوی خوشی که از وجود تو به دنیا میرسد، برای دیگران تنها یک ذره از زیبایی گل و عطری چون عنبر را به ارمغان آورده است.
هوش مصنوعی: در دنیای سخت و غیرقابل نفوذ، ارزشهای بیمقدار و کمارزش نمیتوانند به دست بیایند و در دل سختیها و چالشها نتوانستهاند خود را نشان دهند.
هوش مصنوعی: زمانی که روزگار با حکمت در مسیر خود پیش میرود، مانند موهای درهمریخته در فتنهها به هم نمیغلطد و همچنان ثابت و آرام است.
هوش مصنوعی: یک قطره خون بیدلیل در دایره عدالت تو به جز این نیست که در دل جام نریخته شده است؟
هوش مصنوعی: چرا دریا را به هم میزند و ناله میکند، اگر تو در خطر نباشی؟
هوش مصنوعی: نسیم ملایم محبت تو، چنان بر زمین افتاده که حتی آتش آن نیز بر سر کسی نمیآید و او را تحت تاثیر قرار نمیدهد.
هوش مصنوعی: با ترفند و زیبایی خاصی، او اضطراب و نگرانی را به چالشی سخت بدل کرده و نتوانسته با آنها مقابله کند.
هوش مصنوعی: عدالت تو همچون پزشکی است که حال و هوای سرزمینها را بهبود میبخشد و به همین دلیل هیچ آسیبی به آن سرزمینها نرسیده است.
هوش مصنوعی: بیمار به قلمی اشاره میکند که از درد و رنجی که در ذهنش وجود دارد، رنج میبرد. او میگوید که اگر از مغز و استخوان چیزی باقی نمانده باشد، به تو اعتماد نخواهد کرد و آرزوهای فریبندهات به دست نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: هر کسی که با سختی و تلاش خودش به این در عالم درآید، نخواهد توانست با پای خود از این در به راحتی بیرون برود.
هوش مصنوعی: هر کسی که عقل و فهم کافی ندارد، نمیتواند به خوبی تو را مدح و ستایش کند، زیرا تو آنقدر بزرگ و برجستهای که حتی سخنوران هم در توصیف شخصیت و فضیلتهایت ناتوانند.
هوش مصنوعی: قلم تو مانند آب است و بر زبان هر کسی جاری میشود، حتی اگر آن دانش در دل کتاب ثبت نشده باشد.
هوش مصنوعی: از مشکلاتی که درک آنها برای عقل امکانپذیر نیست، کدام یک از نوشتههای تو به دستم نرسیده است؟
هوش مصنوعی: اگرچه بدن گرسنه است و شب و روز در تلاش است، اما تو که همیشه به دنبال چیزهای بیاهمیت هستی، هیچ گاه نتوانستهای به خواستههای واقعی خود برسی.
هوش مصنوعی: شما به اندازهی سوسن آزاد و شیرینزبان هستید و در چشمانتان مانند جواهرات طلا و نقره درخششی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: این اشک، نشان نارضایتی و غم دشمن است و حالت و چهره او به وضوح این احساس را نشان میدهد. او به خوبی میداند که ارزش و ثروت واقعی به هیچ وجه نمیتواند بر او غلبه کند.
هوش مصنوعی: مهر و محبت تو به من است و این لطف توست که باعث شده من به دیگران خدمت کنم و این نکته برای من بیمقدمه و بیدلیل نیست.
هوش مصنوعی: از مردم اصفهان بپرس دربارهی دیوارها و درهای این شهر، زیرا این داستان هنوز به ثبت نرسیده است.
هوش مصنوعی: اتفاق افتاده که کسی مانند تو در وجود به دنیا نیامده است.
هوش مصنوعی: ای گوهر نایاب که بر فراز خلقت آمدهای، چه بر سر آن گوهر بیهمتا آمده است که تو را به وجود آورده؟
هوش مصنوعی: مدت طولانی است که در آرزوی خدمت به تو هستم، اما شانس و اقبال برای محقق کردن این خواسته به من یاری نکرده است.
هوش مصنوعی: از دست دادن من به خاطر عدم دسترسی و انتخاب نیست، بلکه مسأله این است که هر چه مقدر شده، به وقوع نخواهد پیوست.
هوش مصنوعی: بنده مانند یک طومار در خود پیچیده شده و از مردم دوری میکند، زیرا به هیچ جمع و محفل اجتماعی نمیآید.
هوش مصنوعی: دامن همانند غنچهای است که از دست مردم جمع شده، زیرا غنچه وقتی به گل تبدیل میشود، دیگر نمیتواند به آن حالت اولیه برگردد.
هوش مصنوعی: لطف و محبت تو مانند پردهای است که عظمت و بزرگواریات را پوشانده است. اگر کسی به اندازه من صادق و وفادار نبود، هرگز به این جا نمیرسید.
هوش مصنوعی: کدام یک از حوادث است که به اندازهی صبر و تحمل من بر سرم نیامده است، حتی از چرخ ظلم و ستم زمانه؟
هوش مصنوعی: افرادی که به من حسادت میورزند، در زبانشان حرفهایی میزنند، اما در دلشان حیا و تواضع وجود ندارد.
هوش مصنوعی: کسانی که درباره من صحبت کردهاند، واقعاً در تصویر من نیامدهاند.
هوش مصنوعی: اگر در حضور من سخن بگویند، فقط باید بدانند که هیچکس جز داور در این جمع حضور ندارد.
هوش مصنوعی: هر زمانی که این سخن من حقیقت یابد، خواهد شد که در این ماجرا، خیلیها در گذشته نیامدهاند.
هوش مصنوعی: گفتند که شخص با نام تو بر زبان انصاف چیزی گفته است، اما نمیتوانم به این گفته اعتماد کنم.
هوش مصنوعی: با توجه به اینکه سالهاست کسی از اهل هنر در حوزه ظهور و شناخته شدن نام و مقام خاصی نداشته است.
هوش مصنوعی: دقت کن که تا کنون به خاطر اشتباهات من را مورد قضاوت قرار نده، زیرا هنوز به خوبی به خدمت تو نرسیدهام.
هوش مصنوعی: یا حوادث زمانه اجازه ندادهاند که به من دست بزنند، یا هنوز زمان پایان بلا و درد من فرا نرسیده است.
هوش مصنوعی: نقش و نگارههای زیبا و پیچیدهای که از کعبه میآید، برای کسی که به دلایل و موانع در راه ندارد، هیچ ارزشی ندارد. در واقع، زیباییها و ظواهر بدون درک و شناخت صحیح بیفایده هستند.
هوش مصنوعی: هر کس که به نزد تو میآید، باید بداند که خود او هنوز هیچگاه از بالای چرخ زمان و سرنوشت فراتر نرفته است.
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و محبتی که داری به من، مرا به عنوان شخصی با ارزش ببین، حتی اگر خودت را در مقابل چیزهای کوچکی که در نظر دیگران بیارزشند، کم اهمیت احساس کنی.
هوش مصنوعی: اکثراً افراد با دانش و فضل به درگاه تو آمدهاند، اما هیچکس نتوانسته است مانند من سخن بگوید.
هوش مصنوعی: شعر من خشک و بیروح است، و به همین دلیل دیر به دنیای شعر وارد شدم، در حالی که نوک قلم من از عمق دریا پر از احساس و زندگی است.
هوش مصنوعی: در دل خود ستایش کسی را پنهان کردهام، اما هنوز نتواستهام به خوبی آن را بیان کنم.
هوش مصنوعی: پس از آشامیدن آب مهربانی تو، درختی که شاخ خشک دارد دیگر میوهای نمیدهد.
هوش مصنوعی: بپذیر این هدیه ناچیز را، از من، نیازی نیست به آنچه که شایسته و مناسب است نگاه کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای از ستیهش تو همه مردمان به مست
دعویت صعب منکر و معنیت سخت سست
ایام وَرد و موسم عید پیمبرست
گیتی ز بوی هر دو سراسر معطرست
گلزارها به آمدن آن مزین است
محرابها به آمدن این منوّر ست
آن مونس و حریف می و نَقل مجلس است
[...]
ای آن که هر چه بایدت از بخت نیک هست
هرگز مباد در جاه تو شکست
تا از قضا پدید شد آثار هست و نیست
پیدا نشد ذات تو از نیست هیچ هست
معلوم شد مگر که تو از نسل آدمی
[...]
کور و کر و دراز و سطبر است و سرنگون
سرگرد و بن قوی و سیه پوش و احمر است
طناز و پر هراس و چو پستانست در لباس
کناس و دیر آس و میانش رگ آور است
نامش قضیب و خوره و کالم بدان و ایر
[...]
هربنده ای که ایزد بی یار یار اوست
بی شک و شبهه در دو جهان کار کار اوست
آن بی نیاز بنده نواز لطیفه ساز
کز هر سوئی که در نگری کار و بار اوست
ازچرخ بی قرار و زمین قرار گیر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.