چمن ز سردی ایام برگ و بار گذاشت
خوش آنکه عاریتی را به اختیار گذاشت
بس است سردی فصل خزان کنون باید
هوای زهد خنک را به یک کنار گذاشت
خزان رسید و به آزادگی ثمر شد نخل
فشاند برگ به شکر همین که بار گذاشت
تو نیز پنجه ز می رنگ کن که باد خزان
حنا به دست عروسان شاخسار گذاشت
چو سایه در قدم شاهدان بستان باش
که برگ ریز به پای همه نگار گذاشت
دلم به حلقهٔ زلف نگار خود را بست
به این وسیله سری در کنار یار گذاشت
ز انقلاب سپهر دو رو عجب دارم
که بیقراری ما را به یک قرار گذاشت
چنان ممیر که چیزی بماند از تو به جا
به غیر نام نباید به یادگار گذاشت
چه میتوان ز پریشان تیرهروز گرفت
کلیم دعوی دل را به زلف یار گذاشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.