گنجور

 
صائب تبریزی

دست ما چون سرو هرگز بخت دامانی نداشت

هرگز این بی حاصل از ایام سامانی نداشت

حلقه زلفت به روی گرم عالم را گرفت

خاتم دولت به این خوبی سلیمانی نداشت

داغ، آب زندگی را در سیاهی غوطه داد

یوسف مصری چنین چاه زنخدانی نداشت

در زمان ما نشد هموار وضع آسمان

طوطی ما هرگز از آیینه میدانی نداشت

در رگ ابر کرم این کوتهی امروز نیست

دفتر افلاک هرگز مد احسانی نداشت

تا دل ما آب شد، باران حیرت عام شد

ورنه از شبنم گلستان چشم حیرانی نداشت

بر صف نقش مراد آن زد که در روی زمین

خانه اش چون خانه آیینه دربانی نداشت

پیش ازین در فکر زاد آخرت بودند خلق

هیچ کس اندیشه آب و غم نانی نداشت

گر نمی آمد به روی کار عالم آه ما

تا قیامت این سفال خشک، ریحانی نداشت

نقش امید از دل ما شست آخر آسمان

هیچ کس زین ابر خشک امید بارانی نداشت

عشق صائب عالم آسوده را پر شور کرد

ورنه این دریای لنگردار طوفانی نداشت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کلیم

ابر را دیدیم چون ما چشم گریانی نداشت

برق هم کم مایه بود از شعله سامانی نداشت

با مسیحا درد خود گفتیم پر سودی نکرد

زانکه چون بیماری چشم تو درمانی نداشت

سینهٔ ما هیچ‌گه بی‌ناوک جوری نبود

[...]

فیاض لاهیجی

در دیار دل که کس جز حسن جولانی نداشت

عشق غیر از ناتوانی مردِ میدانی نداشت

عشرت بی‌طالعان هرگز تمام اجزا نبود

دامنی گر داشت این خلعت گریبانی نداشت

عشق اگر دارد خطر از شومی کامست و بس

[...]

جویای تبریزی

مایه ای از خون دل و زگریه سامانی نداشت

هر که چون مینا به بزمت چشم گریانی نداشت

بر جنونم وسعت این عرصه دایم تنگ بود

جامهٔ عریانی ام چون دشت دامانی نداشت

از تپیدنهای بسمل شرم می آید مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه