گنجور

 
اهلی شیرازی

ما عاشقیم و روی بتان قبله گاه ماست

بر جرم عاشقی همه عالم گواه ماست

از شوخی نظر دل ما خون بریخت

هر بد که کرد دیده ما پیش راه ماست

ما برق آه خود بفلک بر کشیده ایم

جرم ستاره سوختگی هم گناه ماست

گر در ره وفا نکنیم استخوان سفید

پس وای بر خجالت روی سیاه ماست

از آفتاب حسن تو شب در جهان نماند

مارا اگر شبی است هم از دود آه ماست

دشمن که قصد کشتن ما آرزو کند

بدخواه حال ما نبود نیکخواه ماست

تاب نظر نیاورد آن گل زناز کی

اهلی نگه مکن که ملول از نگاه ماست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جهان ملک خاتون

بخشد گناه بنده که او پادشاه ماست

گوید که بنده ایست که او در پناه ماست

منعم مکن به غمزه ی خونریز در غمت

غمّاز نیست نیک بدان کاو سیاه ماست

خون جگر ز دیده گشادم ز غم ببین

[...]

کلیم

پیچیده‌تر ز طرهٔ او دود آه ماست

برگشته‌تر از آن مژه بخت سیاه ماست

در راه او به خون خود از بس‌که تشنه‌ایم

هرکس که چاه می‌کند او خضر راه ماست

ما را چو کاه تکیه به دیوار خلق نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه