دوران ز عاریتها دندان ز ما گرفته
نوبت رسد بنانم چون آسیا گرفته
داریم در فراقت اشک بهانه جوئی
بدخوی تر ز طفل از شیر وا گرفته
صد برق ناامیدی کرده کمین ز هر سو
نخل امیدواری هر جا که پا گرفته
بر سفره زمانه کش غیر استخوان نیست
هر کس دمی نشسته طبع هما گرفته
صد دستگیرش ار هست نقش قدم نخیزد
تعلیم خاکساری گوئی زما گرفته
تمییز صاف از درد دوران نمی تواند
هر آستان نشینی در صدر جا گرفته
با آنکه هر دو زلفش در کشتنم یکی شد
هر تاری از ندامت ماتم جدا گرفته
ریزند خرقه پوشان خون در لباس تقوی
شمشیر این دلیران جا در عصا گرفته
آوارگان ندارند پیر طریق جز ما
هر کس کلیم شد پیر همت ز ما گرفته
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشق اختیار دل را از دست ما گرفته
طوفان عنان کشتی از ناخدا گرفته
روشنگر نگاه است رخسار مه جبینان
باغ و بهار بوسه است دست حنا گرفته
هر چند در خرابات یکتاست جام خورشید
[...]
گر غمزه اش به یغما، دل را ز ما گرفته
پیکان او به از دل، در سینه جا گرفته
در مکتب محبت، روشن سواد حسنم
تا از غبار خطش، چشمم جلا گرفته
نتوان به سر رسانید بی عشق زندگی را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.