گنجور

 
کلیم

کس نمی گیرد دگر در رهن صهبا پیرهن

از تو چاک ایدست بیتابی و از ما پیرهن

بیتو ضعفم قوتی دارد که مانند حباب

باز می افتم اگر بردارم از جا پیرهن

شب قبای صبر دلها چاک شد چون آمدی

همچو شمع خلوت فانوس یکتا پیرهن

از زکوة سنبلستان تار زلفی ده بباد

پاره زین امید می سازند گلها پیرهن

در میان گر پا نیارد گرم خوئیهای داغ

با همه نسبت نمی چسبد بر اعضا پیرهن

نیست تار و پود راحت در لباس روزگار

یک بیک را آزمودیم از کفن تا پیرهن

سخت جانی بسکه از پهلوی ما اندوخته

کار جوشن می کند بر پیکر ما پیرهن

خرقه عریانی از دست تو چون پوشیده ام

قامتم هرگز نخواهد راست شد با پیرهن

جامه پوشاندن یتیمان را مسلمانی بود

دختر رز را بپوشانم ز مینا پیرهن

گاه عریان از جنون چون شمع می گردد کلیم

گاه چون فانوس می‌آید سراپا پیرهن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

دیده بی نور ما را کرد بینا پیرهن

بر چراغ مرده ما شد مسیحا پیرهن

گفت پیغمبر مپوشانید تن در نوبهار

چون نسازم در بهاران رهن صهبا پیرهن؟

پرده عصمت ندارد تاب دست انداز شوق

[...]

قصاب کاشانی

داغ دل را کرد از چاک آشکارا پیرهن

عاقبت در عشق ما را ساخت رسوا پیرهن

تنگ در آغوشش آوردن نصیب ما نشد

نامسلمان شانه، کافر سرمه، ترسا پیرهن

مگذر از حق بی تو هر شب تا سحر در سوختن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه