گنجور

 
قصاب کاشانی

داغ دل را کرد از چاک آشکارا پیرهن

عاقبت در عشق ما را ساخت رسوا پیرهن

تنگ در آغوشش آوردن نصیب ما نشد

نامسلمان شانه، کافر سرمه، ترسا پیرهن

مگذر از حق بی تو هر شب تا سحر در سوختن

می‌کند امدادها چون شمع با ما پیرهن

نشئه کیفیت معنی ز لفظ نازک است

باده را پوشند می‌خواران ز مینا پیرهن

صدق پیش آور که از اعجاز خوبان دور نیست

دیده یعقوب را گر ساخت بینا پیرهن

سینه شد قصاب چون گل چاک‌چاک از دست صبر

بر رخ دل عاقبت بگشود درها پیرهن