گنجور

 
کلیم

ما تکیه بیاری هوادار نداریم

کاهیم ولی پشت بدیوار نداریم

زین پایه پست اوج غباری نگرفتیم

ما طالع خار سر دیوار نداریم

از بزم تو زین دیده خونبار جدائیم

ابریم ولی راه بگلزار نداریم

وقتست اجل گر قدمی رنجه نماید

بیمار غریبیم و پرستار نداریم

از حوصله ما غم عالم نبود بیش

آنغم که بود حصه غمخوار نداریم

در طینت ما جذبه ابرام نباشد

خاریم و بدامان کسی کار نداریم

تا چشم تو دیدیم ز دل دست کشیدیم

ما طاقت تیمار دو بیمار نداریم

سر برهنه بودن گل دستار جنونست

آراسته مائیم که دستار نداریم

این صیقل بیداد فلک بی سببی نیست

زانست که بر آینه زنگار نداریم

چون شمع کلیم اشک فشانی سخن ماست

بی آتش شوقی سر گفتار نداریم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode