گنجور

 
کلیم

طالع وارون بر آن برگشته‌مژگان بسته‌ایم

گرچه بی‌قدریم خود را بر عزیزان بسته‌ایم

موری از تاب کمر ما را تواند صید کرد

چشم همت گرچه از ملک سلیمان بسته‌ایم

دیده گر سیراب شد، دل تشنه یک قطره ماند

خانه ویران کرده تا آیین دکان بسته‌ایم

دانه دام تعلق مزرع گیتی نداشت

ما به امید چه یارب دل به دوران بسته‌ایم

خاطر آشفته ما هست عیب روزگار

بر سر ایام دستار پریشان بسته‌ایم

ما و می در این چمن چون توبه فصل بهار

روز اول با شکستن عهد و پیمان بسته‌ایم

از شکسته کشتی ما تا گهی یاد آورد

رشته‌های موج بر انگشت طوفان بسته‌ایم

در حصار آهن ما غم نخواهد راه کرد

رخنه‌های سینه را یکسر ز پیکان بسته‌ایم

خار مژگان را به چشم کم مبین دیگر کلیم

چار موسم از گلش نخل شهیدان بسته‌ایم