گنجور

 
کلیم

باغبان بیمهر و ما در اصل نخل بی بریم

عاقبت در گلخن گیتی کف خاکستریم

هیچکس نبود که نبود در پی آزار ما

اهل عالم جمله طفل و ما چو مرغ بی بریم

عاشقانت تیغ کین در یکدگر خوش می نهند

خون هم چون آب می ریزیم و از یک لشکریم

مهرورزی چون رسن تابیست کین بر رشته را

پیشتر چندانکه داریم از همه واپس تریم

مرغ یک اصلیم عیب ما بود عیب همه

از چه همچون موج دائم در پی یکدیگریم

خاک ما را ز پی سرگشتگی گل کرده اند

دهر گوئی بزم مستانست و ما چون ساغریم

اندرین گلخن بچشم کم مبین ما را کلیم

با همه افسردگی دل زنده تر از اخگریم