بت پیمان شکم دم از وفا زد
اثر نقشی بر آب گریه ها زد
خوشا آسایش دردی که ما را
چنان گیرد که نتوان دست و پا زد
ز درد رشک همکاران کبابیم
بمجلس اشک شمع آتش بما زد
ز بخت تیره روز هر که شب شد
بجای شمع آتش در سرا زد
چرا آب بقا نبود سیه روز
که راه راحت آباد فنا زد
قمار پاکبازی خوش نشین شد
دوشش فقرم ز نقش بوریا زد
شکر خند گل ساغر صدا داشت
حریفان صبوحی را صلا زد
خدنگ آه چون تیر هوائیست
کزو نتوان شکار مدعا زد
سموم عشق رخت هستیم سوخت
در آن وادی که مجنون را هوا زد
کلیم از مطلب نایاب بگذشت
به دست آورده را هم پشت پا زد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ازیشان هرکه را او بِه نوازد
ز بخت خویش آن کس بیش نازد
روا باشد که از خوبی بنازد
که دل جز با هوای او نسازد
بروی او بت چین سر فرازد
اگر زی او بیازد دل ببازد
اگر مهرش چو آتش در گدازد
[...]
که داند هر که آن جا اسب تازد
که حوری را چنان دوزخ نسازد
هوای گل چو نیرنگ بلا زد
دلش چون ذرّهیی دم در هوا زد
بران شد کان طرب را کار سازد
علم بر پشت پیلان بر فرازد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.