گنجور

 
کلیم

تا تو رفتی جان دگر آمیزشی با تن نکرد

عکس در آئینه بیصورت دمی مسکن نکرد

پاک طینت با گرانان سازگاری می کند

آب آهنگ جدائی هرگز از آهن نکرد

مفلسان را کس نمی خواهد، زمینا کن قیاس

تا تهی شد دیگرش کس دست در گردن نکرد

توده خاکستر دلها بگردون تا نرفت

روزگار آئینه خورشید را روشن نکرد

بسکه بی آرامیم در عشق او تأثیر داشت

کینه ام یک لحظه جا در خاطر دشمن نکرد

سبزه گل را که بینی آتش و خاکسترست

چشم یک بین امتیاز گلشن از گلخن نکرد

در گلستان هم دل خرم نباید داشتن

غنچه تا نشکفت کس بیرونش از گلشن نکرد

بس که با تاریکی شب‌ها کلیم الفت گرفت

خانه روشن از چراغ وادی ایمن نکرد