گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کلیم

کی آن صیاد بی‌پروا پی نخجیر می‌گردد

که دایم در رهش صد صید از جان سیر می‌گردد

صبوری چون ز حد بگذشت کاری رو نمی‌آرد

که دارو کهنه چون گردید بی‌تأثیر می‌گردد

خط سبزت عنان اختیار از دست و دل برده

بهارست و دگر دیوانه بی‌زنجیر می‌گردد

سراپای وجودم باده شد از حرص میخواری

ولی همچون حبابم چشم و دل کی سیر می‌گردد

شراب کهنه می‌نوشم ببزم او چو بنشینم

به من تا نوبت آید دختر رز پیر می‌گردد

کلیم آن گردش چشم و نگاه دمیدم کم شد

چو ساقی سرگران افتاد ساغر دیر می‌گردد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode