گرم آسوده دوران می گذارد
کی آن زلف پریشان می گذارد
بخون ما چنان تشنه است تیرت
که پا در آب پیکان می گذارد
گذارد زاد راهی رهزن عشق
اگر سر برد سامان می گذارد
هزار آسیب دیگر در کمین است
که کشتی را بطوفان می گذارد
سفید از گریه چشمم گشت تا کی
دل این کاغذ بباران می گذارد
جنون یکباره عریانم نسازد
بپا خار مغیلان می گذارد
ز شوق گوشه چشم تو سرمه
بهشتی چون صفاهان می گذارد
کلیم آسایش عیش وطن را
برای اهل کاشان می گذارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرم صد داغ بر جان میگذارد
کجا داغی چو هجران میگذارد
خوشا تیرت که مرهم خستگان را
به زخم از آب پیکان میگذارد
چه بحر است اینکه درهم کشتی ما
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.