گنجور

 
کلیم

گرم آسوده دوران می گذارد

کی آن زلف پریشان می گذارد

بخون ما چنان تشنه است تیرت

که پا در آب پیکان می گذارد

گذارد زاد راهی رهزن عشق

اگر سر برد سامان می گذارد

هزار آسیب دیگر در کمین است

که کشتی را بطوفان می گذارد

سفید از گریه چشمم گشت تا کی

دل این کاغذ بباران می گذارد

جنون یکباره عریانم نسازد

بپا خار مغیلان می گذارد

ز شوق گوشه چشم تو سرمه

بهشتی چون صفاهان می گذارد

کلیم آسایش عیش وطن را

برای اهل کاشان می گذارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode