گنجور

 
سلمان ساوجی

مستور در ایام تو معذور نباشد

هر چند که این ممکن و مقدور نباشد

ماقوت رفتار نداریم، اگر یار

نزدیک‌تر آید، قدمی دور نباشد

مست می او گرد که مرد ره او را

اول صفت آنست که مستور نباشد

بی‌سر و قدت کار طرب راست نگردد

بی‌شمع رخت عیش مرا نور نباشد

با چشم تو خواهم غم دل گفت ولیکن

وقتی بتوان گفت که مخمور نباشد

ما جنت و فردوس ندانیم ولیکن

دانیم که در جنت ازین حور نباشد

از بوی سر زلف خودم صبر مفرمای

کین تاب و توان در من رنجور نباشد

هرکس که به کفر سر زلف تو بمیرد

در کیش من آنست که مغفور نباشد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
امیرخسرو دهلوی

گر چشم من از صورت تو دور نباشد

دور از تو دلم خسته و رنجور نباشد

مهجور شوم از تو و جز آه سحرگاه

سوزنده کسی بر من مهجور نباشد

آن دیده چه آید که به روی تو نیاید؟

[...]

جهان ملک خاتون

چون چشم خوشت نرگس مخمور نباشد

بی روی تو در دیده ی ما نور نباشد

بسیار بود بنده تو را لیک چو داعی

یک بنده ی بیچاره مهجور نباشد

حالیست مرا با سر زلف تو ولیکن

[...]

کلیم

گر حق نگری لایق منصور نباشد

داری که ز چوب شجر طور نباشد

سهلست، بغمنامه ما یک نظر افکن

این مهر و وفائیست که منظور نباشد

کی پنبه کند کار نمک بر سر داغم

[...]

بیدل دهلوی

هرچند به حق قرب تو مقدور نباشد

بر درددلی گر برسی دور نباشد

آثار غرور انجمن ‌آرای شکست است

چینی طرب مجلس فغفورنباشد

بر شیشهٔ قلقل هوس ما مگذاربد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه