گنجور

 
 
 
امیر معزی

چون ابر کف تو بیند ای خسرو شرق

از تو نکند به جود تا دریا فرق

گردد خجل و شود به آب اندر غرق

از رشک بگرید و برو خندد برق

اوحدی

چشم ار چه به خون شد ز غم هجر تو غرق

زین پس همه پیش تو به چشم آیم و فرق

دل نامهٔ شوق تو سپردست به باد

من در پی نامه می‌شتابم چون برق

جامی

ماییم به موج خیز حرمان شده غرق

چیزی نه به جز رعونت و حیله و زرق

ای کاش نمی یافت ره از لجه جمع

کشتی وجود ما سوی ساحل فرق

حزین لاهیجی

صوفی که بود اساس کارش بر زرق

ژاژش به دهان، خاک سیاهش بر فرق

خضر ره اوا پای سست، در گام نخست

نوح دگران و خویش تا گردن غرق

جیحون یزدی

ایفرق ترا تاج تفاخر بفرق

در بحرمی از خماریم ساز غرق

مپسند که امشب برمستان غرور

ریزم عرق وجه پی وجه عرق

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه