گنجور

 
جویای تبریزی

خوبرو بسیار از کشمیر می آید برون

گل بسی زین خاک دامنگیر می آید برون

عضو عضوم بسکه می پیچد بهم در خاک و خون

از تنم پیکان او زنجیر می آید برون

برق عشقت آتش افروز نیستان تنم

ناله ام از دل صدای شیر می آید برون

سینه ام نورانی از فیض بناگوشی کسی است

اشک از چشمم به رنگ شیر می آید برون

 
 
 
صائب تبریزی

پای ما تا از گل تعمیر می آید برون

جوی خون از پنجه تدبیر می آید برون

نیست مهر مادری در طینت گردون، چرا

صبح را بی خود ز پستان شیر می آید برون؟

تا کند دیوانه ای را در محبت پایدار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه