جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۶

خوبرو بسیار از کشمیر می آید برون

گل بسی زین خاک دامنگیر می آید برون

عضو عضوم بسکه می پیچد بهم در خاک و خون

از تنم پیکان او زنجیر می آید برون

برق عشقت آتش افروز نیستان تنم

ناله ام از دل صدای شیر می آید برون

سینه ام نورانی از فیض بناگوشی کسی است

اشک از چشمم به رنگ شیر می آید برون