گنجور

 
جویای تبریزی

دل را اسیر پیچش آن مو گذاشتیم

پابند حلقه حلقهٔ گیسو گذاشتیم

چون غنچه گوئیا سرو زانوی ما یکیست

سر در غم تو بسکه به زانو گذاشتیم

قندیل وار شیشهٔ دل را به یادگار

بر پیش طاق آن خم ابرو گذاشتیم

آنیم که گوهر دل را ز شش جهت

گردآوری نموده به یک سو گذاشتیم

کاری نکرده ایم کز او بهره ای بریم

ما کار خویش با کرم او گذاشتیم

یارای کیست غیر اطاعت به درگهت

در پیشگاه حسن تو زانو گذاشتیم

ما راست شش جهت گل شش برگ در نظر

از هر طرف به کوی تو تا رو گذاشتیم

اظهار حال دل که زبان عاجزست از آن

جویا به آن دو چشم سخن گو گذاشتیم