گنجور

 
صائب تبریزی

ما کار دل به آن خم ابرو گذاشتیم

سر چون کمان حلقه به زانو گذاشتیم

بستیم لب به شهد خموشی ز گفتگو

شکر به طوطیان سخنگو گذاشتیم

حاشا که تیغ صبح قیامت جدا کند

از فکر او سری که به زانو گذاشتیم

شستیم دست خود ز ثمر پاک همچو سرو

روزی که پای بر لب این جو گذاشتیم

کردند همچو سرو نفس راست بلبلان

تا از چمن به کنج قفس رو گذاشتیم

از جرم ما مپرس چه مقدار و چند بود

ما کوه قاف را به ترازو گذاشتیم

نتوان دریغ داشت ز مستان کباب را

دل را به آن دونرگس جادو گذاشتیم

صائب شدیم مرکز پرگار آسمان

از دست تا عنان تکاپو گذاشتیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

رفتیم ما و دل به یکی سو گذاشتیم

جان خراب نیز همان سو گذاشتیم

ماییم و راه دوری و تا باز کی رسد؟

جان و دلی که بر سر آن کو گذاشتیم

بگذاشتیم روی عزیزی که سالها

[...]

عرفی

از بس که روی گرم به هر سو گذاشتیم

صد داغ شعله خیز در آن کو گذاشتیم

از شرم ناکسی نگشودیم دیده را

الماس فتنه در ته پهلو گذاشتیم

هر گوهری که دل ز تعلق گرفته بود

[...]

جویای تبریزی

دل را اسیر پیچش آن مو گذاشتیم

پابند حلقه حلقهٔ گیسو گذاشتیم

چون غنچه گوئیا سرو زانوی ما یکیست

سر در غم تو بسکه به زانو گذاشتیم

قندیل وار شیشهٔ دل را به یادگار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه