گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

رفتیم ما و دل به یکی سو گذاشتیم

جان خراب نیز همان سو گذاشتیم

ماییم و راه دوری و تا باز کی رسد؟

جان و دلی که بر سر آن کو گذاشتیم

بگذاشتیم روی عزیزی که سالها

عمر عزیز خویش بر آن رو گذاشتیم

آن بخت کو که در خم بازو کشیم باز

آن گردنی که از غم بازو گذاشتیم

آن دل که او ز ما سر مویی جدا نبود

آویخته به حلقه آن مو گذاشتیم

دل بوی وصل داشت، کنون رنگ خون گرفت

این رنگ از آن ما شد و آن بو گذاشتیم

هر بار گفته ای که ز پهلوی من برو

رفتیم اینک از تو و پهلو گذاشتیم

خویی که دل به صحبت یاران گرفته بود

بگسست سلک صحبت و آن خو گذاشتیم

زین پس وفا ز عمر نجوییم، خسروا

چون روی دوستان وفا جو گذاشتیم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عرفی

از بس که روی گرم به هر سو گذاشتیم

صد داغ شعله خیز در آن کو گذاشتیم

از شرم ناکسی نگشودیم دیده را

الماس فتنه در ته پهلو گذاشتیم

هر گوهری که دل ز تعلق گرفته بود

[...]

صائب تبریزی

ما کار دل به آن خم ابرو گذاشتیم

سر چون کمان حلقه به زانو گذاشتیم

بستیم لب به شهد خموشی ز گفتگو

شکر به طوطیان سخنگو گذاشتیم

حاشا که تیغ صبح قیامت جدا کند

[...]

جویای تبریزی

دل را اسیر پیچش آن مو گذاشتیم

پابند حلقه حلقهٔ گیسو گذاشتیم

چون غنچه گوئیا سرو زانوی ما یکیست

سر در غم تو بسکه به زانو گذاشتیم

قندیل وار شیشهٔ دل را به یادگار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه