گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

رفتیم ما و دل به یکی سو گذاشتیم

جان خراب نیز همان سو گذاشتیم

ماییم و راه دوری و تا باز کی رسد؟

جان و دلی که بر سر آن کو گذاشتیم

بگذاشتیم روی عزیزی که سالها

عمر عزیز خویش بر آن رو گذاشتیم

آن بخت کو که در خم بازو کشیم باز

آن گردنی که از غم بازو گذاشتیم

آن دل که او ز ما سر مویی جدا نبود

آویخته به حلقه آن مو گذاشتیم

دل بوی وصل داشت، کنون رنگ خون گرفت

این رنگ از آن ما شد و آن بو گذاشتیم

هر بار گفته ای که ز پهلوی من برو

رفتیم اینک از تو و پهلو گذاشتیم

خویی که دل به صحبت یاران گرفته بود

بگسست سلک صحبت و آن خو گذاشتیم

زین پس وفا ز عمر نجوییم، خسروا

چون روی دوستان وفا جو گذاشتیم