گنجور

 
جویای تبریزی

بی تو از بس گرد غم بر چهرهٔ دل داشتیم

در کنار اشک حسرت مهرهٔ گل داشتیم

چون ز خود رفتیم در راه طلب همچون حباب

گام اول پای در دامان منزل داشتیم

یاد ایامی که چون از کوی جانان می شدیم

چشم بر در، پای در گل، دست بر دل داشتیم

یک نفس دل بر ما غافل از دنیا نبود

این فلاطون را عبث در فکر باطل داشتیم

از خیال ابرو و رخسار او شب تا سحر

سیر ماه نو به روی بدر کامل داشتیم

سالها در کویش از زاینده رود چشم تر

همچو سرو جویباری پای در گل داشتیم

با لب هر زخم جویا ما شهادت کشتگان

خندهٔ قهقه به ضرب دست قاتل داشتیم

 
 
 
سلیم تهرانی

یاد ایامی که دامی همچو بلبل داشتیم

گاه با گل دستبازی، گه به سنبل داشتیم

با جهان سودای ما نازکدلان صورت نبست

او چو آتش خار و خس می‌جست و ما گل داشتیم

عالم مستی‌ست ساقی، دور ما را مگذران

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه