ما دل خویش به ابروی خم آویخته ایم
همچو قندیل ز طاق حرم آویخته ایم
بر نداریم ز مژگان کجت دست امید
همچو خون در دم تیغ ستم آویخته ایم
آشنای تو بود هر که ز خود بیگانه است
رام عشقیم و به دامان رم آویخته ایم
لرزد از دهشت ما شعلهٔ دوزخ بر خویش
تا که در دامن لطف و کرم آویخته ایم
حسن را زیب دهد قد دو تای عاشق
ما به زلف سیه او چو خم آویخته ایم
شاهد هستی ما پرده نشین ساز است
تا که جویا چو اثر با نغم آویخته ایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.