گنجور

 
جویای تبریزی

خوش آن دم کز جفایش خوشدلی بنیاد می‌کردم

به این افسون دلش را مایل بیداد می‌کردم

چسان بینم به دام طره‌ات آن مرغ دل‌ها را

که بر گرد تو می‌گرداندم و آزاد می‌کردم

ز چشمش می‌گرفتم گاه دل گه باز می‌دادم

نگاهش را به علم دلبری استاد می‌کردم

چو می‌دیدم دلش را مایل بی‌تابی عاشق

به اندک جور او دانسته صد فریاد می‌کردم

به بزم حیرتم طعن خموشی می‌زند سوسن

اگر من هم زبان می‌داشتم فریاد می‌کردم

نه امروزی‌ست این بی‌تابی‌ام جویا که چون جوهر

پرافشانی میان بیضهٔ فولاد می‌کردم