کرده جا تا آن لب میگون به افسون در دلم
غنچه سان شد برگ گل هر قطرهٔ خون در دلم
می توانی ساقی از جامی روان بخشم شوی
مهربان شو می به ساغر کن، مکن خون در دلم!
سیر و دور وحشتم بیرون ز خود یک گام نیست
ریخت عشق از گرد غم تا رنگ هامون در دلم
در سرم تنها نه همچون شمع بزم آشفتگی است
دور از او هر قطره خون گشته مجنون در دلم
فرصت یک ابروار اشکست چشم از حدتم
جوش طوفان می زند امروز جیحون در دلم
دود آهی بیش در چشمش نبودی آسمان
می نشستی گر بجای خم فلاطون در دلم
هر نفس در سینه ما را سرو آهی می شود
بسکه جویا کرده جا آن قد موزون در دلم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.