گنجور

 
جویای تبریزی

با صدانداز نشست آن بت رعنا در پیش

غم پس سر شد و بگرفت قدح جا در پیش

راه سر منزل وارستگی از حد دور است

توسن سعی زبون دشت تمنا در پیش

کشتهٔ ناز تو بر عمر خضر ناز کند

دم تیغ تو بود از دم عیسی در پیش

پرش رنگ به گرد رم ما پی نبرد

نیس دل در ره رفتن زخود از ما در پیش

منصب دولت از او شهرت عزت از ما

وحشت ما بود از وحشت عنقا در پیش

صد جهان غم به دل تنگ تو گنجد جویا

تنگی دل بود از وسعت دنیا در پیش