گنجور

 
جویای تبریزی

پای هر نخلی که بوسیدم به دوران بهار

در چمن گل بر سرم افشاند احسان بهار

از زمین هر قطرهٔ باران برویاند گلی

تخم گویی به خاک افشاند نیسان بهار

چون نباشد در چمن حیرت نگه نرگس که نیست

چشم را سیری زنعمتهای الوان بهار

تا ببندد غنچه را زنار از رگهای ابر

در فرنگستان گلشن شد کپستان بهار

چشم، نرگس، برگ گل، لب، سبزهٔ نوخیز، خط

رخ، بهار و کاکلت، ابر پریشان بهار

هر کف خالی بود دست نگارین دگر

سایه گستر بر زمین شد ابر احسان بهار

شد نسیم نوبهاران روح در جسم زمین

خاک را جویا روان بخشید باران بهار