گنجور

 
جویای تبریزی

گر از بحرین چشمم ابر نیسان مایه ور می شد

صدف تفسنده مجمر می شد و اخگر گهر می شد

خوش آن روزی که از فیض می ام در بزم یکرنگی

دل از خود بی خبر یعنی ز جانان باخبر می شد

همای عشق گشتی سایه افکن گر به بحر و کان

سراسر گوهر اشک و لعل خوناب جگر می شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode