گنجور

 
جویای تبریزی

عشاق همچو دل به بر شیر خفته اند

این قوم زیر سایهٔ شمشیر خفته اند

از برق تیغبازی تقدیر بی خبر

خامان به ناز بالش تدبیر خفته اند

جمعی که غافلند ز حق با وجود علم

با دیده های باز چو زنجیر خفته اند

آنها که گشته اند همه محو سرخ و زرد

در جامه خواب رنگ چو تصویر خفته اند

جمعی که دل نهاده بر آن طاق ابروند

از سر گذشته بر دم شمشیر خفته اند

اشعار عاشقانهٔ جویا ز جوش درد

مانند ناله در بر تأثیر خفته اند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode