گنجور

 
جویای تبریزی

فصل نوبهاران است ابر در خروش آمد

نغمه سنج شد بلبل، خون گل به جوش آمد

صبح روز باران است مفت می گساران است

باده بی محابا زن ار پرده پوش آمد

هیچکس نمی ماند بی نصیب از قسمت

صاف روزی گل شد لاله دردنوش آمد

بهر وصف رخسارش پیش حسن گفتارش

جمله تن زبان غنچه گل تمام گوش آمد

در دلش ز بس شوخی صد زبان نهان دارد

گر ز شرم در ظاهر غنچه سان خموش آمد

موسم بهاران است دور دور مستان است

محتسب غزلخوان است شیخ باده نوش آمد

نقد جان به کف جویا می روم سوی گلشن

مژده نوجوانان را باغ گل فروش آمد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode