آمدی چون چشم روزن دیده بیخواب از تو شد
همچو گوهر خلوتم لبریز مهتاب از تو شد
برق حسنت مضطرب سازد دل فولاد را
بی مروت! جوهر آیینه سیماب از تو شد
آتش است آتش، منه دست نوازش بر دلم
با وجود آنکه عمری پیش ازین آب از تو شد
عاشق آزاری به این حد شیوهٔ خوبان نبود
جای من در نازنینان این ادا باب از تو شد
رفتی و رنگ رخم دیشب سبک خیز از تو بود
آمدی و بخت غیر امشب گرانخواب از تو شد
اینقدرها شکوه از سودای عشق او چرا؟
نیم نازی کرده ای نقصان و داراب از تو شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.