گنجور

 
جویای تبریزی

زخم دلم چو غنچه فراهم نمی شود

ممنون چرب نرمی مرهم نمی شود

از منعمی بخواه که هر چند می دهد

هیچ از خزانهٔ کرمش کم نمی شود

زاهد، به حسن خلق، گرفتم فرشته شد

اما هزار حیف که آدم نمی شود

با آنکه هست بر دل سنگین بنای او

هرگز اساس عهد تو محکم نمی شود

صبحی نشد که جانب خورشید عارضت

چشمم روان چو دیدهٔ شبنم نمی شود

بتوان عیار مرد گرفت از فروتنی

شمشیر اصیل تا نبود خم نمی شود

اعجاز حسن بین که زگلزار عارضش

جویا به چیدن تو گلی کم نمی شود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode