گنجور

 
جویای تبریزی

می توان صد عمر داد ناله و فریاد داد

آه از این کم فرصتی این عمر بی بنیاد داد

عاشقان زار را با قوت بازو چه کار

داد از دست اداهای تو ای فرهاد داد

جسم خاکی حجاب صورت معنی شود

این غبار راه هستی را توان بر باد داد

غنچه آسا هر که جویا دل به بند زر نهاد

آبرو را از پریشانی چو گل بر باد داد

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

دوش بوی گل مرا از آشنایی یاد داد

جان گریبان پاره کرد و خویش را بر باد داد

ترسم از پرده برون افتم چو گل، کاین باد صبح

زان گلستانها که روزی با تو بودم یاد داد

جز خرابی نامد اندر جانم از بنیاد عشق

[...]

طغرای مشهدی

شب فغانم گوشمال چرخ بی بنیاد داد

کهکشان را همچو کاه کهنه ای برباد داد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه