گنجور

 
جویای تبریزی

می‌رود ظلمت چو خورشید از کمین پیدا شود

غم نهان گردد چو آن نازآفرین پیدا شود

در رم گم شد دل از همراهی سیل سرشک

عاقبت در کوچه بند آستین پیدا شود

شبنمی را کی بود تاب فروغ آفتاب

محو گردم هر کجا آن مه جبین پیدا شود

ظلمت کلفت برد جویا زدل از یک نگاه

شمع من چون با عذار آتشین پیدا شود

 
 
 
اسیر شهرستانی

ترک مستم را اگر چین بر جبین پیدا شود

حیرتستان هلال آتشین پیدا شود

از صدف گردیده دریا را زبان کام نهنگ

گوهر مقصود یعنی اینچنین پیدا شود

بس که پرکار است صیاد شکار انداز ما

[...]

بیدل دهلوی

گر چنین بخت نگون عبرت ‌کمین پیدا شود

هر قدر سر بر فلک سایم زمین پیدا شود

هیچکس محرم نوای سرنوشت شمع نیست

جای خط یارب زبانم از جبین پیدا شود

در گلستانی‌ که خواند اشک من سطر نمی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه