گنجور

 
بیدل دهلوی

گر چنین بخت نگون عبرت ‌کمین پیدا شود

هر قدر سر بر فلک سایم زمین پیدا شود

هیچکس محرم نوای سرنوشت شمع نیست

جای خط یارب زبانم از جبین پیدا شود

در گلستانی‌ که خواند اشک من سطر نمی

سایهٔ‌ گل تا ابد ابرآفرین پیدا شود

دامن وحشت ز سیر این چمن نتوان شکست

دیده مژگان برهم افشارد که چین پیدا شود

آن‌سوی خویشت چه عقبا و چه دنیا هیچ نیست

بگذر از خود تا نگاهی پیش‌بین پیدا شود

بازگرداند عنان جهد عیش رفته را

موم اگر از آب‌گشتن انگبین پیدا شود

بسکه بی رویت در این‌کهسار جانهاکنده‌ام

هرکجا نامم بری نقش نگین پیدا شود

ناله تا دستی‌ کند در یاد دامانت بلند

چون نیستانم ز هر عضو آستین پیدا شود

عالم آب است دشت و در ز شرم سجده‌ام

بی‌عرق‌ گردد جبینم تا زمین پیدا شود

در تماشاگاه امکان آنچه ما گم کرده‌ایم

بیدل آخر از نگاه واپسین پیدا شود