گنجور

 
جهان ملک خاتون

هر که را مهر رخ خوب تو در دل باشد

گر بود غافل از آن وجه نه عاقل باشد

هر که در سلسله ی زلف تو ای جان و جهان

درنیاویخت توان گفت که غافل باشد

گرنه خون جگر از دیده خورم در غم تو

پس مرا از غم عشق تو چه حاصل باشد

جنّت و روضه فردوس نخواهد هرگز

هر کسی را که سر کوی تو منزل باشد

گر سرم در سر سودای تو خواهد رفتن

رفتن من ز سر کوی تو مشکل باشد

من قتیل غم عشقت شده ام باکی نیست

اگرم دست نگارین تو قاتل باشد

مدّت هجر تو از حد شد و می دان به یقین

که مرا هجر تو با مرگ مقابل باشد

چون تو بر دفتر عشّاق رسی نیک ببین

که مگر عاشق دلسوخته داخل باشد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

سخن گفته دگر باز نیاید به دهن

اول اندیشه کند مرد که عاقل باشد

تا زمانی دگر اندیشه نباید کردن

که چرا گفتم و اندیشهٔ باطل باشد

صائب تبریزی

دل ازان دورتر افتاده که واصل باشد

یار وحشی تر ازان است که در دل باشد

چهره لیلی اگر پرده شرمی دارد

چه ضرورست که زندانی محمل باشد؟

عشق در وصل همان پرده نشین ادب است

[...]

جویای تبریزی

من که در سیر گلم بیخودی مل باشد

می و پیمانه ام از بوی گل و گل باشد

خودنما گشته سر زلف تو از هر سر موی

لازم طول امل عرض تجمل باشد

با دل سوخته ام گرمی سرشار مکن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه