جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۷

زفریادم نه بیجا کوهسار آهنگ بردارد

زدرد ناله ام افغان دل هر سنگ بردارد

ته سنگ گرفتاری نماند از نگین دستش

تواند هر که دل از فکر نام و ننگ بردارد

ز دل گرد کدورت برد اشارتهای ابرویش

مگر این صیقل از آیینهٔ ما زنگ بردارد

به رنگ پرتوی کز شمع محفل هر طرف افتد

هوا از پهلوی رخسارهٔ او رنگ بردارد

سر و کار دل دیوانه ام افتاد با طفلی

که هر جا ناله بر می دارد این سنگ بردارد

نه تنها جذب حسنش می برد از سینه دل جویا

صفا ز آیینه، از می نشئه وز گل بردارد