جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷

همچو جوهر همه تن دیدهٔ حیران کردند

سخت مستغرقم این آینه رویان کردند

آه چون غنچه به یک جنبش مژگان این قوم

مشت چاک دل ما را به گریبان کردند

غنچه سان بسکه زخوناب جگر لبریزم

خنده را بر لب ما زخم نمایان کردند

گذر قافلهٔ اشک به مژگان افتاد

خار را فرش ره آبله پایان کردند

هیچ کس غنچه ای از باغ وصال تو نچید

همه چون لاله گل داغ به دامان کردند