گنجور

 
فیاض لاهیجی

سرو نتوانست لاف قامتش از پیش برد

هرزه در پیش جوانان آبروی خویش برد

همچو ترکش پر برآوردم ز تیر ناز او

هر چه گویم، لذّت پیکان او دل بیش برد

کوه را فرهاد از جا کند و خسرو مزد یافت

بخت چون سستی کند نتوان به زور از پیش برد

عاشقی دورست از منصور دعوی‌دار، دور

بی‌حقیقت با وجود دوست نام خویش برد

لذّت عیش جهان در لذّت ترکست و بس

هر چه را در پادشاهی باخت شه، درویش برد