گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جویای تبریزی

با زخم ما مباد کسی مرهمی کند

ما را اسیر ننگ غم بی غمی کند

همسایه را ز پهلوی همسایه فیضهاست

خون جگر به زخم دلم مرهمی کند

فانوس بزن تو بی تو ز بس گشته است

در بر چو چرخ پیرهن ماتمی کند

از بهر خشک کردن دامان تر مرا

روز جزا صد آتش دوزخ کمی کند

نزدیکی از مصاحبتت دورم افکند

محروم بزم وصل توام محرمی کند

دلسوزی سرشک مرا بین که هر سحر

با کشت برق دیدهٔ من شبنمی کند

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

ای دل ترا گر آرزوی بیغمی کند

آن کن تو نیز موسم گل کاد می کند

دانی که آدمی چه کند وقت نو بهار؟

می خوارگی و عاشقی و خرّمی کند

خیزد ببانگ بلبل و خسبد میان گل

[...]

صائب تبریزی

چندان که ممکن است کسی مردمی کند

دم را چرا علم کند و کژدمی کند؟

نان جوی به سفره هر کس که هست ازوست

آدم زبان خویش اگر گندمی کند

طوفان نوح، کودک دریا ندیده ای است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه