گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

ای دل تو را گر آرزوی بی‌غمی کند

آن کن تو نیز موسم گل که‌آدمی کند

دانی که آدمی چه کند وقت نوبهار‌؟

می‌خوارگی و عاشقی و خرّمی کند

خیزد به بانگ بلبل و خسبد میان گل

با می نشست و خاست به‌صد مردمی کند

زانو نگیرد از سر زانوی چنگ باز

با بانگ مرغ و نالۀ نی همدمی کند

هر گوشه‌ای که درد دلی سر برآورد

درمان آن به شربتی یک‌دمی کند

زیرا که هم ز باده تواند شدن خراب

بنیاد غم اگر‌چه بسی محکمی کند

اینست مختصر، می و معشوقه و سماع

تدبیر آنکه او طلب بی‌غمی کند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

چندان که ممکن است کسی مردمی کند

دم را چرا علم کند و کژدمی کند؟

نان جوی به سفره هر کس که هست ازوست

آدم زبان خویش اگر گندمی کند

طوفان نوح، کودک دریا ندیده ای است

[...]

جویای تبریزی

با زخم ما مباد کسی مرهمی کند

ما را اسیر ننگ غم بی غمی کند

همسایه را ز پهلوی همسایه فیضهاست

خون جگر به زخم دلم مرهمی کند

فانوس بزن تو بی تو ز بس گشته است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه