گنجور

 
صائب تبریزی

زهی به غمزه جان‌سوز برق مذهب‌ها

به خنده شکرین نوبهار مشرب‌ها

به یک کرشمه که در کار آسمان کردی

هنوز می‌پرد از شوق چشم کوکب‌ها

سبکروان به نهانخانه عدم رفتند

بر آستانه چو نعلین مانده قالب‌ها

نه روز اختر سیار ترک ما گیرند

نه شب به خواب روند این پرنده عقرب‌ها

ازان به تیرگی شب خوشم که مجنون را

سیاه خیمه لیلی بود دل شب‌ها

گذشتم از سر مطلب، تمام شد مطلب

حجاب چهره مقصود بوده مطلب‌ها

بیا به عالم آسودگان خاک و ببین

ز دستبرد اجل پی بریده مرکب‌ها

فتاد تا به ره طرز مولوی صائب

سپند شعله فکرش شده است کوکب‌ها