گنجور

 
جویای تبریزی

کوکب به فلک زآتش پنهان که جسته است؟

این مشت شرر از دل سوزان که جسته است؟

از دل نشنیدیم بجز رایحهٔ درد

این قطرهٔ خون از سر مژگان که جسته است؟

تا دامن محشر ز تک و تاز نماند

این گوی فلک از خم چوگان که جسته است؟

هر ذرهٔ ناچیز از او طور تجلی است

این روشنی از شمع شبستان که جسته است؟

از پرتو او هر مژه ام شد رگ برقی

این کوکب روشن زگریبان که جسته است؟

خاکستر آیینهٔ دلهای سیاه است

این گرد ندانم که زدامان که جسته است؟

افروخته جویا زنگه بزم دو عالم

این برق ز ابر صف مژگان که جسته است؟