گنجور

 
جویای تبریزی

از رفتنش به خاک چمن تا کمر نشست

گلشن ز جوش لاله به خون جگر نشست

رنگ پریده ام چو ز شرم رخت گداخت

شبنم شد و به عارض گلبرگ تر نشست

از آب آهن است سرشکم برنده تر

در سینه بسکه زان مژه ام نیشتر نشست

در جوش لاله جلوه طراز است سرو باغ

یا از غم قد تو به خون تا کمر نشست

نزدیکتر به خلوت او هر قدر شدیم

جویا توان و صبر ز ما دورتر نشست

 
 
 
سید حسن غزنوی

اکفی الکفاة مشرق و مغرب رشید دین

کامد فلک به زیر و محلش ز بر نشست

چون خیزران دو تا شد تا بار همتش

بر پشت قبه فلک شیشه گر نشست

وی چون ز شرطه سوی حرم شد کلیم وار

[...]

اسیر شهرستانی

در دامت آن غبار که بر بال و پر نشست

شد توتیای بینش و در چشم تر نشست

صبحش نوید دولت بیدار می دهد

خورشید طالعی که شبی بیشتر نشست

پروانه چراغ دل روشن من است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه